آرامش مینا و مهدی

اولین تار سفید

1397/4/11 18:01
نویسنده : مینا
621 بازدید
اشتراک گذاری

امروز داشتیم با،بابا حرف میزدیم که چه بده که خیلی ها که از من کم سن و سال تر هم هستن تک و توک تو موهاشون سفیده و خوشبختانه موهای مامان مینا مشکی مشکیه

عصر طبق معمول همیشه شما رو بردیم رسوندیم خونه مامانی که من و بابا بریم سرکار از اونجایی که 80 درصد شب ها ما خونه مامانی هستیم گفتم مامانی شام درست نکن من از خونه میگو میارم دور هم بخوریم شمارو که رسوندیم خونه مامانی دیدم ای دل غافل میگو یادم رفته شمارو گذاشتیم خونه مامانی و بابا هم رفت مغازه من رفتم خونمون و میگو برداشتم ....

تو اسانسور خوش و خرم داشتم تو اینه نگاه سیاهی موهام میکردم و از صمیم قلبم خوشحال بودم دیدم یه چیزی انگار تو موهام برق میزنه چشم هامو تیز کردم و رفتم جلوتر انگار یکی از موهام برق میزد یه مرتبه کل وجودمو انکار گرفت که نه غیر ممکنه نه ژنتیک من به بابایی رفته و دیر سفید میشه دیگه اسانسور رسیده بود طبقه همکف من بودم و یه اینه اسانسور و یه کوه پر از غم ولی باورم نمیشد سریع از اسانسور خودمو به ماشین رسوندم که از تو اینه ماشین نگاه کنم اصلا باورم نمیشد بلههههههههه  درست دیده بودم اولین تارو سفید بین موهام داشت خود نمایی میکرد خیس عرق شده بودم تموم ارزو های بچگیم از جلو چشم هام رد شد اخه من فقط 29سال و 3ماه دارم و باراد 2روز دیگه 9ماهش میشه حس میکردم برای سفیدی مو باید خیلی بیشتر از اینا سن داشته باشم و واقعا پیر شده باشم وای مامان

سیاهی مو هایم تار به تار به سفیدی میروند و کمرم خمیده تر.....من همان جوان سر زنده ای هستم که برای این دنیا نقشه داشت ....!با شکستن دلم تماشایشان میکنم    ...من مانده ام و اولین تار موی سفید!

 

پسندها (11)

نظرات (0)