آرامش مینا و مهدی

کلمه هایی که میگی

مامانو ببخش خیلی وقته نتونستم بیام و از شیرین کاریهات بنویسم مامان جون الان که دارم اینارو مینویسم شما21ماهت تموم شده همه حرف هارو میفهمی کلییییی هم حرف های قشنگ میزنی وقتی میخوای خودتو لوس کنی واسه مامان و بابا میگی بابا جووون ماما جووون به پسر خالت میگی دادا و به پسر خاله کوچیکت که قربونش برم الان10ماهشه میگی نینی هرکی میبینی میگی سلام وقتی اقای راننده میرسونمون بلند میگی اقا   ممنون مسواک = دیسواک،ماکارونی=ماخارونی،پتو=پتووو،شیر=شیشبا،عسل=نینی عشل،پرنده =پتنده،یاکریم=هوهو قبلاهاکه 1 سالت نشده بود به چای میگفتی عبده الان میگی چااای،فشفشه و کبریت= فیشفیش، البالو وگیلاس=ابلالو گیداس، میخواره= اوخاره، بستنی=پستنی، ...
15 تير 1398

اولین های باراد

مامان جون از همون روز های اول چشم های خوشگلت باز بود و با صدا ها و بازی هایی که باهات میکردیم عکس العمل نشون میدادی و میخندیدی اولین حرفت اااا گیگه بود وقتی از چیزی خوشت می امد همش میگفتی اااا گیگه  2ماهت بود اولین باری که گفتی ماما 4ماهت بود تا گریه میکردی میگفتی ا ماما ماما ماما البته نمیدونستی ماما یعنی چی 4ماهگی تا 7ماهگی میگفتی ولی بعدش یادت رفت انگار دیگه نگفتی اولین باری که صدا با اراده از خودت در اوردی صدای قار قار بود که بهت میگفتم کلاغه میگه شما میگفتی قار قار باورت میشه 2ماه و2هفته بودی دردت به جونم فیلمت هم هست تو بیمارستان بستری شده بودی. اولین مسافرتی که 3تایی رفتیم تهران بود قربون شکلت برم دوست نداشتم اولین سف...
17 تير 1397

اولین تار سفید

امروز داشتیم با،بابا حرف میزدیم که چه بده که خیلی ها که از من کم سن و سال تر هم هستن تک و توک تو موهاشون سفیده و خوشبختانه موهای مامان مینا مشکی مشکیه عصر طبق معمول همیشه شما رو بردیم رسوندیم خونه مامانی که من و بابا بریم سرکار از اونجایی که 80 درصد شب ها ما خونه مامانی هستیم گفتم مامانی شام درست نکن من از خونه میگو میارم دور هم بخوریم شمارو که رسوندیم خونه مامانی دیدم ای دل غافل میگو یادم رفته شمارو گذاشتیم خونه مامانی و بابا هم رفت مغازه من رفتم خونمون و میگو برداشتم .... تو اسانسور خوش و خرم داشتم تو اینه نگاه سیاهی موهام میکردم و از صمیم قلبم خوشحال بودم دیدم یه چیزی انگار تو موهام برق میزنه چشم هامو تیز کردم و رفتم جلوتر انگار یکی...
11 تير 1397

8, 9ماهگی

مامان جون از وقتی که 7ماهت تموم شد دیگه کم کم میتونی بشینی با کمک بالش و پتو دردت به جونم چند روز پیش تو اتاقت مشغول بازی بودی خواستم ازت عکس بگیرم به پشت افتادی اینقدر گریه کردی ولی وقتی میشینی خیلی دوست داری جیغ میزنی اگیییه و دستاتو بالا و پایین میکنی میزنی رو پات وای مامان جون یادم رفت اینو بنویسم از2هفته پیش شروع کردی پاتو میزاری دهنت مثل این ژیمیناست کار های حرفه ای امروز که 7ماه و 5روزت بود بردیمت مرکز بهداشت طبق هرماه قد و وزنتو چک کنه یکم نگرانمون کرد قدت 67بود گفت خوبه ولی وزن کم اضافه کرده بودی نگران شدیم جدیدا که غذا کمکی میخوری شیر خوردنت کم شده باید یه کاری کنم که شیر هم زیاد بخوری قربونت برم اینقدر شیرین شدی که حد و حساب ند...
18 ارديبهشت 1397

6ماهگی

همه کسم این مدت اینقدر مشغول ما بودم که نتونستم بیام اینجا از شیرین کاریهات بنویسم تا تونستم از کنار تو بودن لذذت بردم همه کسم دنیا زندگی اخه من چی بگم بهت که بدونی چقدر دوست دارم مامان جون 5ماهگی شروع کردم لعاب برنج میگرفتم میریختم تو شیشه شیر و هر روز میدادم میل میکردی بابایی از بهترین برنجی که تو بازار بود گرفت دستش درد نکنه شما هم اول ها خیلی دوست داشتی ولی کم کم دیدم میلی نداری فکر کنم واست یکنواخت شده بود دیگه جونم برات بگه موقع غذا خوردن از دست شما اروم و قرار نداشتیم مجبورمون میکردی از غذا سفره یه کمی خیلی کم له میکردم یا ابشو میدادم میخوردی تا تست نمیکردی خیالت راحت نمیشد یه چیزی دردت به جونم بابا واسه اینی که خدا خواست و جواب نم...
10 ارديبهشت 1397

روزانه های جوانمرد کوچکمون

22اذر 96 مامان جون چند روزه دیگه حسابی دست و پا میزنی وقتی باهات حرف میزنیم تو هم تند تند دست و پای خوشگلتو تکون میدی اینقدر که دیگه دستات یخ میزنه 4روزی هست که این کارو میکنی قبلا ها 1دقیقه بود ولی الان حسابی تا وقتی که با هات بازی می کنیم دست و پا میزنی دیشب من و بابا کنارت نشستیم نوبتی من دستتو بوس میکردم بابا دستتو بوس میکرد تو هم 1نگاه به من میکردی 1نگاه به بابا و میگفتی اگووو ای ما هم میگفتیم اکووووو دهن بی دندونتو باز میکردی و میخندیدی صبح هم که شیرتو حسابی خوردی داشتم جاتو عوض میکردم که بری خونه مامانی شوخیت گل کرده بود همش میگفتی اگوو اگوو  ای جونم دیروز بابا میگفت وای خدای من ما 3نفر شدیم خه خه هنوز باورش نشده فکر میکنم هنو...
22 آذر 1396