آرامش مینا و مهدی

6ماهگی

1397/2/10 19:09
نویسنده : مینا
473 بازدید
اشتراک گذاری

همه کسم این مدت اینقدر مشغول ما بودم که نتونستم بیام اینجا از شیرین کاریهات بنویسم تا تونستم از کنار تو بودن لذذت بردم همه کسم دنیا زندگی اخه من چی بگم بهت که بدونی چقدر دوست دارم

مامان جون 5ماهگی شروع کردم لعاب برنج میگرفتم میریختم تو شیشه شیر و هر روز میدادم میل میکردی بابایی از بهترین برنجی که تو بازار بود گرفت دستش درد نکنه شما هم اول ها خیلی دوست داشتی ولی کم کم دیدم میلی نداری فکر کنم واست یکنواخت شده بود دیگه جونم برات بگه موقع غذا خوردن از دست شما اروم و قرار نداشتیم مجبورمون میکردی از غذا سفره یه کمی خیلی کم له میکردم یا ابشو میدادم میخوردی تا تست نمیکردی خیالت راحت نمیشد یه چیزی دردت به جونم بابا واسه اینی که خدا خواست و جواب نمونه کبدت خوب بود نذر کرده بود گوسفند سر برید و همشو فقط دادیم فقیر و یکم از اون مقداری که نذر کرده بودیم گوسفند بزرگتر گرفتیم و و 1بار مادر بزرگ و عمو ها دعوت کردیم واسشون از گوشتش چلو گوشت درست کردم یه بارم مامانی و خاله دعوت کردیم واسشون کله پاچه درست کردم باورت میشه مجبورمون کردی که آب کله پاچه بریزم تو شیشه شیر بدم میل کنی 20سی سی خوردی اون موقع 5ماه و 28روزت بود جونم برات بگه که خیییلی غذا خوردن دوست داری یادمه یه شب که 3تایی رفته بودیم رستوران اینقدر بیقراری کردی که مجبور شدم کباب بزارم دهنت شما هم 2دستی دستامو گرفته بودی و سر کوچولوتو شل کرده بودی رو کبابه که دستم از دهنت در نیا ملچ ملچ میخوردی یادمه اون موقع هنوز 6ماهت نشده بود وقت شام و نهار که میشد انگار 1نفر صدات میکرد اروم سفره مینداختیم شما 6دانگ اگه خواب بودی بیدار میشدی

پسندها (3)

نظرات (0)